چگونه با آرامش کامل معامله کنیم؟
فهرست محتوا
چگونه با آرامش کامل معامله کنیم
مقدمه
بشریت تاریخی غنی از داستانسرایی دارد. ما داستانها را دوست داریم به این خاطر که میتوانیم با آنها همذاتپنداری کنیم و همچنین از آنها برای یادگرفتن و یاد دادن استفاده کنیم. فارغ از اینکه داستانها واقعی باشند یا تخیلی، احساسات ما را درگیر میکنند، زیرا ما شخصا با آنها ارتباط برقرار میکنیم.
من به داستانهای ذِن خیلی علاقه دارم. این داستانها به نوعی گفتار و کردار اساتید ذن را به ما نشان میدهند، داستانهایی که در طول سالیان دراز نسل به نسل منتقل شده، از سلسله پادشاهیها و فرهنگ مردمان فراموش شده عبور کرده، و بعضی از آنها از زمان خود بودا به جای ماندهاند.
داستانهای ذن معمولا کمی عجیب و گیجکننده به نظر میرسند، اما اگر با دقت بیشتری آنها را بررسی کنید، حکمت عمیقی در آنها نهفته است.
یکی از داستانهای ذن مورد علاقه من این است:
ببینیم چه میشود …
روزی در اواخر فصل تابستان، کشاورز سالخوردهای با اسب بیمار و پیر خود مشغول کار بود. مرد کشاورز برای اسب مریض احساس شفقت و دلسوزی کرد و خواست که بار او را بردارد. از این رو، اسب خود را رها کرد تا به کوهها برود و باقی عمر خود را در آنجا سپری کند.
پس از این اتفاق، همسایگان روستای مجاور به دیدار او آمدند و اظهار تأسف کردند و گفتند: «چه مصیبتی. حالا دیگر اسب تو رفته است. تو چقدر بدبختی. الان باید خیلی ناراحت و غمگین باشی. حالا چطور میخواهی زندگی کنی، چگونه میخواهی روی زمین کار کنی و معاش خود را تأمین کنی؟»
مرد کشاورز پاسخ داد: «کسی چه میداند؟ ببینیم چه میشود».
دو روز بعد، آن اسب که در دامنههای کوه به خوبی استراحت کرده بود و علف تازه خورده بود، دوباره سالم و سرحال به خانه برگشت. در بازگشت به خانه، دوازده اسب سالم و جوان دیگر این اسب را تا آغل دنبال کردند.
خبر این اتفاق به گوش اهالی روستا رسید و طولی نکشید که مردم هر وقت مرد کشاورز را میدیدند، او را بابت شانس و اقبال خوشی که داشت، تبریک میگفتند.
مردم روستا با صدای بلند به مرد کشاورز میگفتند: «چقدر تو خوشاقبالی مرد! لابد الان باید خیلی خوشحال باشی».
مجددا مرد کشاورز به آرامی پاسخ میداد: «کسی چه میداند؟ ببینیم چه میشود».
در بامداد روز بعد، تنها پسر پیرمرد کشاورز سعی کرد اسبهای وحشی جدید را رام کند، اما در حین کار، اسبها او را به زمین زدند و پای مرد جوان شکست. پس از این اتفاق، اهالی روستا یکییکی آمدند و درباره این مصیبت کشاورز پیر ناله کردند و افسوس خوردند.
اهالی روستا خطاب به پیرمرد کشاورز میگفتند: «آه، چه مصیبتی! حالا پسرت دیگر نمیتواند با این پای شکسته در امور کشاورزی به تو کمک کند. باید تمام کارها را خودت به تنهایی انجام دهی. چگونه میتوانی دوام بیاوری. لابد الان باید خیلی ناراحت و غمگین باشی».
مرد کشاورز دوباره با خونسردی پاسخ میداد: «کسی چه میداند؟ ببینیم چه میشود».
چند روز بعد جنگی درگرفت. مردان امپراتور به روستا آمدند و از جوانان خواستند که آنها را برای عضویت در ارتش امپراتوری همراهی کنند. اما از آنجاییکه پای پسر مرد کشاورز شکسته بود، از عضویت در ارتش امپراتوری معاف شد.
دوباره اهالی روستا که پسرانشان به جنگ رفته بودند، نزد پیرمرد کشاورز آمدند و به او گفتند: «چه شانس و اقبال خوبی داری مرد! لابد الان باید خیلی خوشحال باشی.»
پیرمرد کشاورز در حالیکه میرفت که روی زمین کار کند پاسخ داد: «کسی چه میداند؟ ببینیم چه میشود».
توضیح
این کشاورز دانا، در واقع سعی داشت هیچ قضاوتی نکند. به عبارتی، او به طبیعت حقیقی زندگی پی برده بود و همچنین به این درک رسیده بود که نمیتوان هر اتفاق و رویدادی را به عنوان «پایان» مسیر قضاوت کرد. زندگی ما اینطور کار نمیکند. مرگ تنها نقطه گسست قطعی است، اما تا آن زمان، هیچ پایان فرموله و کاملی وجود ندارد که همه چیز به آن پیوسته باشد. هیچ لحظهای وجود ندارد که واقعا بتوانید بگویید «من رسیدم». به این خاطر که همیشه فردایی وجود دارد. و چه کسی میداند فردا چه با خود به ارمغان میآورد.
فارغ از اینکه یک روز خوب باشد یا بد، میلیونها اثر ممکن است از هر اتفاقی نشأت بگیرد. بد و خوب به هم مرتبط هستند و در واقع دو روی یک سکه هستند. اگر همه چیز بطور عالی پیش برود، همیشه به همین منوال نخواهد ماند. اگر همه چیز بد و ناخوشایند به نظر میرسد، باز هم همیشه به همین منوال نخواهد ماند. همه چیز ممکن است در یک لحظه تغییر کند. تغییر تنها چیز ثابت زندگی است.
ارتباط این موضوع با معاملهگری
همانطور که مشاهده کردید، واکنش پیرمرد کشاورز در برابر هر اتفاقی این است که آرامش و خونسردی خود را بطور کامل حفظ کند.
به نظر من در این داستان کوتاه سه اصل وجود دارد که میتوانید آن را در حرفه معاملهگری خود بکار ببرید.
۱- در هنگام معامله کردن، آگاه باشید که فارغ از اینکه چه اتفاقی در حال وقوع است، یعنی خواه معامله شما طبق چک لیست در سود باشد یا در ضرر، این معامله هم بالاخره میگذرد و بنابراین باید ببینیم بعد از این چه پیش میآید و چکار باید انجام بدهیم.
۲- متوجه باشید که آنچه اکنون در نظر شما «مثبت» ظاهر میشود، ممکن است در آینده «منفی» جلوه کند و برعکس. از انتظارات و توقعاتی که در ذهن خود نسبت به یک معامله، یک هفته یا پیشرفت خود در یک سال دارید، آگاه باشید. انتظارات( آنچه ما تمایل داریم رخ دهد نه آنچه واقعا در حال اتفاق است) = ناامیدیهای از پیش طراحی شده.
۳- سعی کنید هیچ قضاوتی از لحظه حال نداشته باشید. در عوض، لحظه حال را همانطور که هست بپذیرید، بدون اینکه نتیجهگیری خاصی انجام دهید.
برای لحظاتی روی این اصول تأمل کنید و خودتان را از بند خوبها و بدها رها کنید. اینطور برچسب زدن روی هر لحظه از زمان، باعث میشود نسبت به گذشته دلتنگ و نسبت به آینده آرزومند شوید. فقط همین زمان حال و همین مکانی که در آن هستید وجود دارد. پس همین زمان و همین مکان را دریابید.
گرداوری و ترجمه: آکادمی ویو
منبع: academywave/tradingco
عالی، آموزنده و آرامبخش مثل استاد
ولی به نظر من وقتی توی حرفه معامله گری به سطحی رسیدی ک میتونی خودت رو کنترل کنی و دیگه به جایی رسیده باشی ک سود مستمر از ایندبازار داشته باشی جایی برای حالا بزار ببینیم بعدا چی میشه نمیذاره شما یه مسیر آموزشی و تحربی رو با موفقیت طی کردی و به مرحله برداشت اون آموزشها رسیدی پس شما به نقطه چرخش از مرحله ای به مرحله بعد رسیدی
بشهریار
مثل همیشه عالی
بی نظیر ❤️
همیشه ازینکه انقدر در همه ی ابعاد عالی هستید شگفت زده میشم
سلام و عرض ادب خدمت استاد امینوی عزیز
بسیار زیبا بود . چطورمیتونیم این تعالیم زیبارو جز زندگیمون کنیم
سلام و عرض ادب خدمت استاد امینوی عزیز
بسیار زیبا بود . چطورمیتونیم این تعالیم زیبارو جز زندگیمون کنیم ?
سلام و عرض ادب خدمت استاد امینوی عزیز
بسیار زیبا بود. چطورمیتونیم این تعالیم زیبارو جز زندگیمون کنیم ?
سلام و عرض ادب خدمت استاد امینوی عزیز
بسیار زیبا بود. چطورمیتونیم این تعالیم زیبارو جز زندگیمون کنیم؟
یکسال هست هرروزمدیتیشن میکنم ولی هنوز عمیق نشدم
سلام و عرض ادب خدمت استاد امینوی عزیز
بسیار زیبا بود. چطورمیتونیم این تعالیم زیبارو جز زندگیمون کنیم؟
یکسال هست هرروزمدیتیشن میکنم ولی هنوز عمیق نشدم ،میتونین تو این زمینه بهم کمک کنین ؟
عالی بود مثل همیشه🙏🙏
بسیار عالی و اموزنده🙏🙏
خیلی عالی بود و به موقع مخصوصا برای من ،زنده باد امینوی بزرگ ❤️🤟
سلام .استاد در صورت امکان در مورد مدیتیشن هم یک وبینار بذارید ممنون
مثل همیشه عالی.خیلی زیبا نکات این داستان رو با حرفه معامله گری ارتباط دادید
عالی بود استاد
داستان دلنشین و اموزنده ای بود
ممنون از شما
همانند کشاورز دانا ما که همه جی به ساختمان خازن او بستگی دارد و میزان ظرفیت او که در ظاهر با طول گذر زمان قابل رویت است توسط اتفاقات یا افراد یا موقعیت های که تجربه کرده است و میشه گفت شخاص از جهات مختلف به یک اتفاق میتونه نگاه کنه از دید بزرگ به کوچیک مانند امینو افی
یا برعکس اون از کوچیک به بزرگ با جوادی اف تی این نوع نگرش که ببینم چی میشود را جدی گرفته و یک انتخاب برای یک بار نیست بلکه این یک فرایند هست که داره تکرار میشه مانند هیدن ها و دایورجنس ها که در فارکس و سهام های آمریکا دو طرفه و متضاد با بورس ایران که تنها یک طرفه است که این همون ساختمان خازن که تو خط اول به ان اشاره کردم علاقه مندان میتونن فیزیک بخونن ویژگی ساختمان خازن این شخص کشاورز درونی است نه بیرونی بخاطر اینکه از درون خودش میاد نه اون یکی اسبی رفت نه اون شکسته شدن پای فرزندش نه اون شانزده اسبی امد که این شانزده مثل کادرصد پانزده با دویست و چهل هستش تو هر تایم فریمی دوتا از نماینده های قیمتی است که قابل مشاهده و در دسترس است
این شخص کشاورز بخوبی توانایی موقعیت یابی خودش را طی کرده و توانایی تشخیص خودش در موقعیتی که روی مدار خودش را حفظ و نگه داری کرده است مانند پرنده که درخلاف جهت باد تنها کاری از دستش بر میاد جایگاه خودش حفظ کنه و در زمان مناسب در خلاف جهت باد حرکت کند و پایداری خودش را با وحجود تغییر شرایط اقلیمی نگه داشته است و این شخص کشاورز بخاطر این تعهد تحسین میکنم که خودش به خوبی باسیستم کل هماهنگ کرده است توی اون محوطه ای که اسمش مزرعه هست و خانواده ای که در ان مزرعه زندگی میکنن
کشاورز داستان ما خیلی خوب از رسیدن به خواسته های مادی خودش که بهترین عبادت معنوی است اگهای صد درصد داردبخاطر اون ساختاری که در درون اوست و توسط افراد بیرون که باز خورد میگیره از تمام اتفاقاتی که برای او رخ داده است و کنش افراد در برابر مسال میبینه و جمله ای ببینم چی میشود از زبون شخص بیرون می اید و این شخص اگاه از قوانین بدون تغییر خداوند فاصله ای زمانی بین اتفاقات را درک کرده است مانند سقف و کف های چه ساعتگرد چه پادساعتگرددر مارکت که اکید صعودی یا نزولی هستند و به هم نرسیدن اگاه است که در طول گذر زمان بلاخره پر خواهند شد. حتی این شخص از نداستن و دانستن بی مقصدی اگاه استوقتی پای بچش شکسته شد یا اینکه اسبش رفت یا اسباها امدن با تناسب یک به شانزده
..
تقوا و کنترل ذهن این شخص کشاورز از لحظه ای که تغییر دیدگاه داده اما کی وکجا تو این مقاله گفته نشده است اما از روی بازخورد صحبت های افراد این شخص از نظیر همسایه میشه اگه شد که این شخص عملکرذش تغییر کرده است و بسیار آگاه بود از نشانه های در زمان شکسته شدن کمبود اسب یا فراوانی اسبچه اقدامی به طور عملی باید انجام بدهدو این شخص در اوج یخ زدگی زمستان گذر کرد و به وضوح تونست خواسته ای خودش رو از این سیستم اگاه بشه
این شخص فارغ از درست و غلط بودن قدم برداشت مانند جوادی که روی یک چک لیست ترید چهارصد و شصت و یک هستم از پانصدو چهل که این عدد مبنا از لول صفر مکدی ۱۲ برابر دیفات رو مین چارت در اوردم و دید نرمال کردم که بعداز پر کردنش بخواد تصمیم بگیرم برای ادامه یا ادامه ندادن در صورتی که نسبت به اولی خداروشکر خیلی بهتر شدم الان فاصله زمانی جوادی برای کال شدن خیلی کمتر شده یا سرمایه رو حفظ میکنم یا روی ۵۰ درصد افزایش بالانس تو بیست و چهار ساعت گیر میکنم.
امیدوارم از مفهومی ارسال کردم لذت برده باشین و این تحلیل جوادی از این مقاله استاز سایت اکادمی ویواست. و این افتخار دارم در این موقعیت مکانی و زمانی بخواد کامنت در سایت قرار بدم. شخص کشاورز از زبان طبیعت اگاه است و قوانین بدون تغییر خداوند با دقت ۱۳۵ درصدی اگاه است و داره عمل میکنه و میگه تمام اتفاقی که در طول زمان گذشته برای تمام افراد دینی رخ داده است برای ما باهمون دقت رخ خواهد داد و کاملا یکسان هستیم در برابر پیروی از قوانین مانند کریس امینو گن و جوادی و….
اما با فشرده شدن کروموزم ما در اطلاعاتی که فشرده شده سرعت رشد حسابی ندارد بلکه تصاعدی هستش.
کشاورزی که کتابی برای خودش نوشته که میتونید از کشاورزی کردن ثروتمند شوید چون این کشاورز داستان واقعی یا تخلیلی که از دید باران یکیست
که میتونید چندین منطقه را چند افراد ترجیحا ۱۶ منطقه باشهکه گاو ها در هر قدم توی یک منطقه باشن که بعد از بازه زمانی پنیر گاو هارو جابجا کنیم و خوک ها را به جایگاه قبلی گاو و بعدخوک جایگاه بدیم به مرغ که فضولات را هی کوچیکتر کن اول با پاهای خوک ها و بعدش با نوک مرغ ها که باعث رشد بهتر علف ها میشود وبرای قدم بعدی گاو اماده میشود و اگر این چرخه ساعتگرد باشد میتوان پاد ساعتگرد ان بگرا با یک اختلاف زمانی خلق کرده.
مانند روند نزولی پادساعتگرد زیرلول صفر و ۵۰ استوک و زده شدن کف های پایین تر و سقف های پایین تر که اصل همهچی است و بزعکس ان هم وجود دارد. که توی بازه زمانی بیشتر سی دقیقه و کمتر از
نود ونه روز
.
اگر کشاورز داستان ما امین دهقان باشد با یک پترن ساده که در دوره های اموزش ان دیده میشود عمل کنیم بر این اساس که جز جدایی ناپذیر بازار است از انواع پترن های که در دید عموم مردم است رهایی پیدا میکنیمو نتیجه ای از مارمت میخواهیم در ابعاد بزرگ و کوچیک که بستگی به سطح ناظر دارد از میزان تجربه و ساختمان خازن او در مورد تنها همین الگوه ساده که در دوره های او گفته میشود.
کشاورز داستان ما خیلی سریع از تغییر دادن خودش نسبت به استاندارد های از طبیعت درک کرده بود
و از ابتدا و انتهای چرخه های خبر دار بود و شاید این کشاگرز داستان ما از لحاظ تحربه سنی بیشتر از یک فرد بالغ داشته باشدکه خودش را یک محدوده ای قرار داده که هیچ هدایتی به سمت صنعت یا اطلاعات نیافته است. که توی داستان ما نیست
تمرکز کشاورز روی ساختمان خازنی که خودش خلق کرده است و به ان پایند است میتونیم از عملکردش تشخیص بدیم که از روی تجربه یا تحصیل یا یا اگاهی در خواب به او داده شده است که این روی یک اصل قدرتمند پایه گذاری کرده است که قابل تحسین و به اتفاقاتیکه هول محور او رخ میدهداین شخص قدرتمند تر میشود با طی کردم قدم حال که در حال انجام دادن ان است و قدم های بعدی برای او ساده تر میشود چون بزرگتر شده
جوادی
جوادی سالها خواهد گذشت تا معنای حرف هات درک بشه – بنظرم هنوز مردم گنجایش حرف هایت را ندارن و متوجه حکمت عجیبی که در آن هاست نمیشوند
من هر بار جملاتت را میخانم دو بار میگریم
دقیقا دوبار باید گریست یکبار برای جوادی و یکبار برای جامعه تریدری جهان😁
و چه کسی میداند مرگ! چه با خود به ارمغان میآورد.
سپاس از امینوی بزرگ
بسیار عالی و آموزنده هم برای ترید و هم برای زندگی. که در واقع عملکرد ما در ترید آینه ای از نحوه زندگی ماست.
«کسی چه میداند؟ ببینیم چه میشود»
فارغ از اینکه یک روز خوب باشد یا بد، میلیونها اثر ممکن است از هر اتفاقی نشأت بگیرد. بد و خوب به هم مرتبط هستند و در واقع دو روی یک سکه هستند. اگر همه چیز بطور عالی پیش برود، همیشه به همین منوال نخواهد ماند. اگر همه چیز بد و ناخوشایند به نظر میرسد، باز هم همیشه به همین منوال نخواهد ماند. همه چیز ممکن است در یک لحظه تغییر کند. تغییر تنها چیز ثابت زندگی است.
به نظر من در این داستان کوتاه سه اصل وجود دارد که میتوانید آن را در حرفه معاملهگری خود بکار ببرید.
۱- در هنگام معامله کردن، آگاه باشید که فارغ از اینکه چه اتفاقی در حال وقوع است، یعنی خواه معامله شما طبق چک لیست در سود باشد یا در ضرر، این معامله هم بالاخره میگذرد و بنابراین باید ببینیم بعد از این چه پیش میآید و چکار باید انجام بدهیم.
۲- متوجه باشید که آنچه اکنون در نظر شما «مثبت» ظاهر میشود، ممکن است در آینده «منفی» جلوه کند و برعکس. از انتظارات و توقعاتی که در ذهن خود نسبت به یک معامله، یک هفته یا پیشرفت خود در یک سال دارید، آگاه باشید. انتظارات( آنچه ما تمایل داریم رخ دهد نه آنچه واقعا در حال اتفاق است) = ناامیدیهای از پیش طراحی شده.
۳- سعی کنید هیچ قضاوتی از لحظه حال نداشته باشید. در عوض، لحظه حال را همانطور که هست بپذیرید، بدون اینکه نتیجهگیری خاصی انجام دهید.
برای لحظاتی روی این اصول تأمل کنید و خودتان را از بند خوبها و بدها رها کنید. اینطور برچسب زدن روی هر لحظه از زمان، باعث میشود نسبت به گذشته دلتنگ و نسبت به آینده آرزومند شوید. فقط همین زمان حال و همین مکانی که در آن هستید وجود دارد. پس همین زمان و همین مکان را دریابید.
“این نیز بگذرد” خودمونه!